وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
یار با ما بیوفایی میکند بیگناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بیوفا جای دیگر روشنایی میکند
میکند با خویش خود بیگانگی با غریبان آشنایی میکند
جوفروشست آن نگار سنگ دل با من او گندم نمایی میکند
یار من اوباش و قلاشست و رند بر من او خود پارسایی میکند
ای مسلمانان به فریادم رسید کان فلانی بیوفایی میکند
کشتی عمرم شکستست از غمش از من مسکین جدایی میکند
آن چه با من میکند اندر زمان آفت دور سمایی میکند
سعدی شیرین سخن در راه عشق از لبش بوسی گدایی میکند
من مثبت اندیش هستم!
از دل غم ها دلیلی میابم برای شاد زیستن
نه با انکار بدی ها و سر زیر برف کردن.
که اگر غیر از این باشد خیال باف خواهم بود نه مثبت اندیش
مدیونی!
مدیونی به خودت به خدا به زندگی. مدیونی به هر چه در عالم است
باور کن مدیونی دوست من اگر از لحظه لحظه های عمر زندگی لذت نبری
گورستان!
با تمام حرف و حدیث هایش تنها راز شادمانه زیستن است
گورستان با سکوتش می گوید.سخت نگیر زندگی ارزش یه ثانیه اندوه را هم ندارد